تولد تو تولد من است


انبیای عزیزم:

تولد تو تولد من است

من تمام طول سال بیدار مانده ام

که مبادا روز تولد تو تمام شود

و من در خواب بمانم

و نتوانم به تو بگویم

تولدمان مبارک !



ممک پلا ( Memek Pela ) پلو با نمک

نقل خاطره به بهانه و یاد مادرعزیزم که طعم تلخ فقر و تنگدستی راچشید.

ممک پلا ( Memek Pela ) پلو با نمک

وقتی گرسنه ام می شد مثل همه بچه ها بی طاقتی می کردم و از مادرم تقاضای نون یا پلو می کردم . آن زمان ( سالهای 1342و یا 1341 ) واقعاً مردم روستا یم (گله دون) فقیر بودند. آنهایی که زمین داشتند و اعضای خانواده کنار هم بودند مشکل داشتند، تا چه رسد به ما که نه زمین کشاورزی داشتیم و نه سایه ی پدر بر سرمان بود. راحت ترین چیزی که می توانستیم بخوریم ، برنج خالی بود. برنجی که می شود گفت ورمزدونه ( Varmez dooneh ) یا همان کمی برنج وسروف ( یکی از آفات معروف که در زمین شالیزار رقیب گیاه برنج بود و با برنج رشد می کرد ومی رسید و درو می شدو کیفیت برنج و پخت آنرا به شدت خراب می کند ) من لقمه های پلو ( برنج و بیشمار دانه های سوروف پخته ) را با دستان کوچکم به نمک می زدم و می خوردم ولی ادامه ی این برای بچه ای در سن و سال من می توانست عوارض داشته باشد.

یک روز گرسنه ام بود:

-: نه نا مره وشنا اه ( Nena Mereh Veshnaeh ) مادر گرسنه ام

مادر : پسر ممک پلا خانی ؟ (  Peser Memek Pela Khanni   ) پسر پلو با نمک می خوری ؟

- : نا ( Na )  نه

مادر : پسر مارغانه نیمرو خانی ؟ ( Peser , Marghaneh Nimroo Khanni ?  )    پسر تخم مرغ نیمرو می خوری ؟

- : اره ( Areh )    آری

مادر : حارش کرک مارغانه حاکارده ؟ ( Haresh Kerk Marghaneh Hekardeh ? )  ببین مرغ تخم کرد ؟

- : نا ( Na )  نه

مادر : خا هر وقت حاکارده مره باوور (  Kha . Har vaght Hakardeh mereh Baoor )  خب ، هر وقت تخم گذاشت منو خبر کن

رفتم در گوشه ای از اطاق  آلاچیقی خودمان جایی که یک مرغ روی پوشال کاه و کلش نشسته بود ، من هم نشستم و به مرغ  نگاه می کردم ، نمی دانم چقدر منتظر شدم ، شاید نیم ساعت یا 1ساعت اما خبری نشد ، گاهی به پلو نگاه می کردم و گاهی هم به ... مرغ ، اما دیگر طاقتم طاق شده بود .

 با صدای بلند گفتم :

نه نا ( Nena  )  مادر

 مره وشنااه ( Mereh Veshna ee ) گرسنه ام

مادر : پسر دو بی هر وقت حاکارده بخور ( Peser Dobay Har Vaght Hakardeh Bakhor ) پس باشه هر وقت تخم گذاشت ، بخور

دیگه صبرم تموم شده بود پلو و نمک را گرفتم تا پیش مرغ رفتم اما مرغه از جایش بلند شد و کمی از پلو هایم را ریخت در حالی که تند تند نوک می زد و برنج ها را از روی زمین می چید من هم با دست راستم لقمه ی پلو را می گرفتم و نمک مالی می کردم و در دهانم می گذاشتم و با دست چپم مرغ را از کاسه برنجم دور می کردم.

روزت مبارک ، روحت شاد، مادر

مادر ای مظهر دوستی و مهربانی و فداکاری،

ای عزیز رنج‌کشیده‌ای که تا آخرین لحظه به عزت و احترام عزیزانت می‌اندیشیدی،

ای سبز جاودانی و مصداق عینی فداکاری

اینک 17روز و 17ساعت از عروج ملکوتیت گذشت ومن هنوز چشم در راهم....

روزت مبارک ، روحت شاد، مادر

عباس عزیزم ، دعایم کن...


 

مرا بسپار در یادت

به وقت بارش باران

نگاهت گر به آن بالاست

و در رقص دعا قلبت

مثال بید می لرزد،

دعایم کن،دعایم کن،

که من محتاج محتاجم...