چرا در کشور شادی وجود ندارد؟!



دکتر امان الله قرایی مقدم جامعه شناس و استاد دانشگاه:

نشریه فوربس اخیرا در گزارشی شادترین کشورهای جهان در سال 2013 را معرفی کرده است. در این گزارش 142 کشور جهان در هشت زمینه اصلی اقتصاد، کارآفرینی و فرصت‌ها، دولت، آموزش، سلامت، اطمینان و امنیت، آزادی‌های فردی و سرمایه اجتماعی و بر اساس 89 متغیر مورد مطالعه قرار گرفته و با یکدیگر مقایسه شده‌اند که در نتیجه آن ایران در رتبه 101 دنیا قرار گرفته است. هشت موردی که در این تحقیق برای بررسی میزان شادی کشورها شاخص سازی شده است کاملا درست است. وقتی بیکاری وجود دارد، اقتصاد خراب است، تامین اجتماعی خوبی وجود ندارد، امید به آینده و زندگی کم است، تورم و گرانی و احساس ناامنی در جامعه وجود دارد مسلما میزان شادی کاهش خواهد یافت.

ما فقط نظاره گر خروج نخبگان از کشور

ما فقط نظاره گر خروج نخبگان از کشور

ایرنا نوشت:

رضا فرجی دانا روز سه شنبه در مراسم تجلیل از نفرات برتر هجدهمین المپیاد علمی دانشجویی کشور سال 1392 اظهار داشت: با محاسبات دهه 70 تربیت یک نفر نخبه برای ما یک میلیون دلار هزینه دارد.

وی فرار مغزها را بزرگترین خسارت کشورهای در حال توسعه در عصر حاضر توصیف کرد و گفت: ما با تحصیل فرزندان ایران در خارج کشور برای کسب علم مخالف نیستیم و همه ما مرحله ای از زندگیمان را در غربت به سر بردیم تا بتوانیم به آب و خاک میهن خدمت کنیم.

وزیر علوم ادامه داد: باید دید نخبگانی که برای کسب دانش روز دنیا به خارج رفته اند اگر شرایط برای برگشت آنها فراهم نبود کشور چه خسارتی را تحمل خواهد کرد.

فرجی دانا بر ضرورت فراهم شدن زیر ساخت های مهم به منظور بازگشت نخبگان به کشور تاکید کرد و گفت: در شرایطی که کل بودجه دولتی ما 192 هزار میلیارد تومان و معادل 70 میلیارد دلار است با مهاجرت مغزها 150 میلیارد دلار به دنیا کمک می کنیم.

وی به تلاش کشور چین برای بازگشت نخبگان خود از کشور آمریکا به عنوان نمونه ای موفق اشاره کرد و گفت: کشور چین با 1.5 میلیارد نفر جمعیت حرکتی را آغاز کرده که با سه یا چهار برابر کردن پیشنهادهای کاری، نخبگان خود را از آمریکا به چین برمی گرداند اما ما فقط نظاره گر خروج نخبگان از کشور هستیم.

وزیر علوم به گلایه مادر یکی از برگزیدگان جشنواره جوان خوارزمی مبنی بر تبعیض میان مدال آوران ورزشی و علمی اشاره کرد و اظهار داشت: مادر این جوان مخترع گلایه داشت که چرا مدال آوران عرصه های بین المللی ورزشی از تشویق های مادی زیادی بهره مند می شوند اما هیچ گونه حمایت مادی برای جوانان نخبه پیش بینی نمی شود.

فرجی دانا با بیان اینکه تبعیض از چشم تیز جوانان ما پوشیده نمی ماند، تصریح کرد که اگر در کشور شرایط اقتصادی دشوار است باید همگان این وضعیت را درک کنند و اگر شعب ابی طالبی وجود دارد پیامبر در کنار یارانش به سر می برد نه اینکه افرادی در تنعم باشند و دیگران را به صبر و تحمل دعوت کنند.

نقاشی خط : اثر سینا نصیری

گر عشق بزلف زندگی آویزد   زان است که مرگ از میان برخیزد

معشوق هزار ماجرا انگیزد      تا جان جهان بپای عاشق ریزد

 

شادترین کشورهای جهان


شادترین کشورهای جهان

هادی معیری نژاد- این آمار که در برگیرنده شاخصه های متفاوتی برای بررسی امکانات یک کشور برای یک زندگی ایمن و شاد است با همکاری چند موسسه بزرگ تحقیقاتی نظیر دانشگاه بریتیش کلمبیا موسسه تحقیقاتی دانشگاه های کانادا، مدرسه اقتصادی لندن و موسسه افکار سنجی گالوپ و با نظارت سازمان ملل متحد تهیه شده است.درآمد سرانه، امید به زندگی،رفاه جامعه ، فقدان فساد ، سلامت و پزشکی و آزادی های اجتماعی از جمله ملاک های این ارزیابی هستند

در این آمار کشورهای اسکاندیناوی همچنان در رتبه های بالای جدول ، کشورهای جنوب صحرای آفریقا در قعر جدول و برخی ازکشورهای آمریکای لاتین و مرکزی دارای بیشترین تحرک مثبت در جداول مربوط به شاخصه های این بررسی هستند.
در این رتبه بندی که بین 156 کشور جهان انجام شده است ایران با 4.64 نمره در جایگاه 115 جدول است که امید است با بهبود شرایط اقتصادی و اجتماعی در سال آینده پیشرفت محسوسی داشته باشد.

روز پزشک مبارک: داستان زیبای زندگی معمولی یک پزشک




نقل از وبلاگ > مؤذن جامی، محمدهادی - اول شهریور زادروز شیخ الرئیس ابوعلی سینا و روز پزشک است.با تبریک روز پزشک ، این داستان را به همه شما تقدیم می کنم .

این داستانِ یک پزشک است. دکتر داستان ما در حال حاضر در استرالیا زندگی می کند. زندگی بسیار مرفهی دارد، زندگی که هیچیک از همکلاسی هایش خواب آن را هم نمی دیدند. همه ما می خواهیم در زندگی به بالاترین چیزها دست یابیم. در هر کلاس می خواهیم شاگرد اول باشیم، گرانترین لباس های بازار را بخریم، کفشهایمان جزء کفش های تک باشد، بلندترین و گرانترین اتومبیل شهر را می خواهیم، زیباترین و خوشگلترین دختر شهر را می خواهیم، دوست داریم بچه هایمان از زیباترین و بهترین بچه های مدرسه خود باشند. می خواهیم بهترین پست ها را داشته باشیم، دلمان می خواهد اگرکاری را شروع کردیم، یک شبه به اوج برسیم و همه ما را به عنوان الگوی "موفقیت" بشناسند.
اما دکتر داستان ما انسان کاملاً متفاوتی بود. او می خواست یک زندگی "معمولی" داشته باشد. در هیچ امتحانی قصد نداشت رتبه ی اول را کسب کند. هنگامی که همکلاسی هایش کل شب مشغول حفظ کتاب و جزوه بودند، یا در حال جا کردن خود در دل اساتید برای گرفتن نمره ای بالاتر، او تنها 2 یا 3 ساعت مطالعه می کرد و سپس بدون هیچ استرسی به خواب عمیقی فرو می رفت و عقیده داشت که نمی تواند برای چند نمره اضافی خواب خود را "فدا" کند. همکلاسی هایش "ساده زیستی و معمولی" بودن او را مورد تمسخر می گرفتند و او را "احمق" می نامیدند، اما دکتر راضی و خوشحال بود. با نمره ای متوسط MBBS (پزشکی عمومی در کشورهای هند و پاکستان) خود را گرفت.تمام همکلاسی هایش بعد از اخذ مدرک پزشکی عمومی، تلاش خود را چند برابر کردند تا بتوانند تخصص خود را بگیرند و جزء بهترین های جامعه باشند ولی دکتر تصمیم گرفت درس خواندن را متوقف کند و در یک بیمارستان کوچک به عنوان دکتر شیفت شروع به کار کرد. دوستان او بعد از کار در شیفت صبح به کلینیک های خصوصی می رفتند و ناهار خود را با عجله به اتمام می رساندند تا مریض های بیشتری را ویزیت نمایند و شبها نیز مشغول خواندن جزوه های تخصصی خود بودند. اما دکتر بعد از برگشت از بیمارستان با آرامش کامل ناهار می خورد،کمی استراحت می کرد و عصر هنگام به پیاده روی می رفت، تلویزیون نگاه می کرد، کتاب می خواند، موسیقی گوش می کرد، به دیدن دوستان و آشنایان خود می رفت، و اگر مریضی به در خانه او مراجعه می کرد بدون هیچ شکایتی به صورت رایگان او را معالجه می کرد. او به فکر افزایش درآمد خود نبود و با همان حقوق اندک تلاش می کرد از زندگی لذت ببرد. خانه ی کوچی کرایه کرد، کولر گازی هم وصل نکرد. یخچال کوچکی برای آشپزخانه ی کوچکش خرید و با موتور به سرکار رفت. در این هنگام پدر و مادرش از او خواستند ازدواج کند. دکتر در این باره نیز "معمولی" رفتار کرد. هنگامی که تمامی دوستانش به دنبال زیباترین، پولدارترین و خانواده دارترین دختران می گشتند، دکتر با دختری معمولی از خانواده ای ساده و متوسط ازدواج نمود. با هم به خانه ی کوچک خود رفتند و با شادی به زندگی ادامه دادند. بعد از چند سالی بچه ها هم وارد زندگی دکتر شدند. بچه هایی بسیار عادی. دکتر به جای ثبت نام بچه های خود در گرانترین مدارس خصوصی، آن ها را در مدرسه ی دولتی محله خود ثبت نام کرد. دکتر هیچگاه از آنها نمی خواست که شاگرد اول مدرسه شوند و به آنها فهماند که درس خود را در حد نیاز فرا گیرند و قبول شوند. بچه ها هم با نمرهای متوسط کلاس ها را قبول می شدند و از شیوه زندگی خود لذت می بردند. از مدرسه برمی گشتند، در کنار پدر و مادر خود ناهار می خوردند، کمی استراحت می کردند، سپس درس می خواندند، عصر هم بازی می کردند و شب قبل از خواب به همراه پدر خود به پیاده روی می رفتند. اما زندگی دکتر اینگونه به پایان نرسید. پیچ کوچکی در جاده ی زندگی دکتر به وجود آمد. تصمیم گرفت از کشورش خارج شود و به کشور دیگری مهاجرت کند. دوستان دکتر هم در تلاش بودند تا مهاجرت کنند و در کشورهای جهان اول به بهترین ها برسند.
لذا روزها را در صفهای بلند سفارتخانه های آمریکا، بریتانیا و استرالیا می گذراندند و مدام به دنبال آشنایی بودند تا چند روز زودتر از بقیه به آرزوهایشان برسند. اما دکتر کشوری بسیار " معمولی" را انتخاب نمود که هیچگونه صفی در سفارتخانه های آن وجود نداشت. او به کشور مالدیو رفت و در بیمارستانی مشغول به کار شد. خانه ی ساده ای کرایه کرد و همسر و بچه هایش را به آنجا برد. دوچرخه ای برای خود و بچه هایش خرید و بعد از اتمار کار به همراه خانواده از مناظر زیبای مالدیو لذت می بردند. آخر هفته ها به مسافرت می رفتند و دوستان فراوانی پیدا کردند. تا اینکه دکتر روزی اطلاعیه ای در روزنامه دید که در آن سازمان بهداشت جهانی (WHO) از چند دکتر عمومی، بدون مدرک تخصص و با تجربه چند ساله خواسته بود تا به یکی از روستاهای دور افتاده در استرالیا رفته و در بیمارستانی مشغول به کار شوند. دکتر برای این شغل اقدام نمود و به استرالیا مهاجرت کرد.
  دولت خانه ای در روستا به او داد و او در بیمارستان مشغول به کار شد. بعد از چند سال به خاطر حسن برخورد و حس نوع دوستی و پشتکارش به ریاست بیمارستان رسید. دولت 2000 متر زمین زراعی به او اختصاص داد و دکتر نیز به کمک فرزندان معمولی خود آنجا را به مزرعه ای آباد تبدیل نمود. در حال حاضر او در خانه ای با 5000 متر مربع مساحت زندگی می کند و جگوار خود را در کنار پورشه ی همسرش در پارکینگ اختصاصیشان نگه می داردو بچه ها و همسر معمولی او در کنارش هستند.می خواهم بگویم علاوه بر بهترین شدن، شاگرد اول شدن، پولدارترین شدن، راه دیگری هم در زندگی وجود دارد. راه "اعتدال" و "معمولی" بودن. این همان راهی است که تمام شادی در آن وجود دارد. اما ما راه بهترین ها را انتخاب می کنیم و در این راه آنقدر با سرعت می رویم که شادیهای زندگی را یکی پس از دیگری جا می گذاریم و در آخر راه تنها می مانیم، بدون شادی و لذت.کاش ما هم شاد بودن و لذت بردن از زندگی را بر موفقیت و بهترین شدن ترجیح دهیم.
 کاش ما هم "معمولی" باشیم!