سقراط و موفقیت (یک داستان انگلیسی زیبا با ترجمه فارسی)


Success - Socrates


A young man asked Socrates the secret of success. Socrates told the young man to meet him near the river the next morning. They met. Socrates asked the young man to walk with him into the river. When the water got up to their neck, Socrates took the young man by surprise and swiftly ducked him into the water.


The boy struggled to get out but Socrates was strong and kept him there until the boy started turning blue. Socrates pulled the boy’s head out of the water and the first thing the young man did was to gasp and take a deep breath of air.


Socrates asked him, "what did you want the most when you were there?" The boy replied, "Air". Socrates said, "That is the secret of success! When you want success as badly as you wanted the air, then you will get it!" There is no other secret


 


موفقیت و سقراط


مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست. سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید. هر دو حاضر شدند. سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید سقراط با زیر آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد.


مرد تلاش می کرد تا خود را رها کند اما سقراط قوی تر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت. سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود.


سقراط از او پرسید، " در آن وضعیت تنها چیزی که می خواستی چه بود؟" پسر جواب داد: "هوا"


سقراط گفت:" این راز موفقیت است! اگر همانطور که هوا را می خواستی در جستجوی موفقیت هم باشی بدستش خواهی آورد" رمز دیگری وجود ندارد.

مساحت رنج وامید


 

شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید 
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید/ خطوط منحنی خنده را خراب کنید
طنین نام مرا موریانه خواهد خورد/ مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید 
دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم/ مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید 
در انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم/ مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید 
مگر سماجت پولادی سکوت مرا/ درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید 
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنی

اما یکی گفت:خدا همیشه یک پله بالاتر از توست، نه برای این که                  خداست،بلکه برای این است که دست تورا بگیرد.


به مناسبت سالگرد شهادت دکتر شریعتی


       امروز دوشنبه، سیزدهم بهمن‌ ماه پس از یک هفته رنج بیهوده و دیدار چهره‌های  یهوده‌تر شخصیتهای مدرج، گذرنامه را گرفتم و برای چهارشنبه، جا رزرو کردم که گفتند چهار بعداز ظهر احتمال پرواز هست. (نشانه‌ای از تحمیل مدرنیسم قرن بیستم، بر گروهی که به قرن بوق تعلق دارند). گرچه هنوز از حال تا مرز، احتمالات ارضی و سماوی فراوان است اما به حکم ظاهر امور، عازم سفرم و به حکم شرع، در این سفر باید وصیت کنم  … .