بخشی از خاطرات دوران کودکی نویسنده(nasim)
"او تماشا o, temasha" - به معنی تماشای آب
رودخانه تجن که از کوه های البرز مرکزی مازندران سرچشمه می گیرد پس از طی 60 تا 120 کیلومتر وارد محدوده ی شهرستان ساری شده و پس از عبور از زیر پل تجن از غرب روستای ما گله دون عبور می کند وضعیت این روستا از لحاظ جغرافیایی و سطح بستر آن با شرایط موجود کمی فرق دارد آنزمان یعنی 40-50 سال پیش سد و بندی وجود نداشت و نزولات آسمانی خیلی بیشتر ازالآن بود به طوری که بعضی اوقات چنان سیلی می آمد که حتی داغی آب تا داخل روستای ما می آمدو به خانه های مردم هم وارد می شد و این اتفاق یعنی سیلاب ها سالی چندین بار تکرار می شد به محض اینکه سیل می آمد مردم روستای ما برای جمع آوری هیزم و چوب و... به سواحل این رودخانه هجوم می آوردند تا بتوانند چوب سوخت ها موردنیازشان را برای تامین انرژی پخت و پز و گرمایی فراهم کنند . ما بچه ها هم به دنبال بزرگتر ها برای تماشای این سیل و رودخانه می رفتیم .
یادم هست یک روزی مادرم قصد رفتن شهر را داشت آن روز ها شهر خیلی دورتر به نظرمی رسید رفتن به شهر و برگشتن انگار کار یک نصفه روز بود . مادرم مرا به زن عمویم سپرد و مقداری غذا در یک کاسه کوچک با پارچه پیچیده و به سردری خانه مان آویزان کرد انگار ساعتی از رفتن مادرم نگذشته بود که سر و صدای بچه های هم سن و سالم بلند شدکه سیل آمد ،بریم تماشا. من و پسر عمویم فتح الله رفتیم .نمی دونم چی شد که پسر عمویم در ابتدای همین جاده اصلی از من جدا شد شاید اون با پدرش برگشته بود! به هر حال من به قسمتی که متمایل به جنوب بود رفتم در آنجا عمه ام و تعدادی از زنان روستااز جمله صغرا اسماعیلی ( مادر خانمم ) بودند. آنها سخت مشغول جمع آوری هیزم بودند . من دیدم که آب گل آلود وحشی چگونه از بالادست درحالیکه بصورت مواج و حاوی گل و لای بود با خودش درختان زیاد و حتی آثاری از خانه ها و احشام رامی آورد مردم با دیدن آنها سر وصدا می کردند چه می گفتند نمی دانم اما انگار هر چه بود هلهله و شادی نبود بیشتر شبیه نگرانی و ناراحتی برای روستاییان بالادست بود که زمین های زراعی و خانه ها ، حیوانات اهلی آنها از بین می رفت و باعث ضرر و زیان خیلی از مردم می شد در همین موقع یک دختری که بزرگتر از من بود لب رودخانه نشست و پاهایش را شست پس از بلند شدن آن دختر من به او گفتم که می خواهم پایم را بشویم او در حالیکه مرا نگاه میکرد من سرجایش نشستم از آنجا که ماسه های نرم زیر پاهایم با میزان آبی که او پاهایش را شسته بود چنان سست شده بود که من به محض نشستن در لب رودخانه بدون هیچ سر و صدایی به زیر آب سهمناک رودخانه تجن شدم . آب انگار مرا به وسط رودخانه کشید ابتدا با خوردن سر و دست و بدنم به کف رودخانه و سنگ های بزرگ درد را احساس می کردم گاهی وقت ها موج من را بالا می آورد و من با دیدن زنان به ویژه عمه ام فریاد می زدم و کمک می خواستم اولین بارآنها صدایم را نمی شنیدند چون هیچ کس غیبت مرا متوجه نشد و آن دختر هم به کسی نگفت .
در زیر آب لحظاتی نمی گذشت که عین آن را بی کم و کاست می گویم حقیقتاً به فکر مادرم بودم و می گفتم که او با سردردش از شهر که برگردد نگران می شود و این نگرانی برایش خوب نیست اما انگار در همان زیر آب احساس می کردم یک دست نامرئی و یک صدای قشنگ به کمکم می آمد و می گفت که نگران نباش من این حالت را به کرات در زیر آب احساس کردم اما وقتی بوسیله موج برروی آب می آمدم درد ها را احساس می کردم و کمک می خواستم و این چندین بار که تکرار شد می دیدم همه قصد کمک دارند اما نمی توانند خود را به سیل بسپارند و حتی می دیدم کارگرانی که مشغول جمع آوری ماسه بودند به قول ما شن کش ها ( shen kash ha ) چگونه از دور در حالیکه لخت می شدند برای افتادن داخل رودخانه و نجات من دورخیز می کردند اما به محض رسیدن به لب رودخانه از هیبت این سیل خروشان می ترسیدند .
نمی دانم چقدر زمان گذشت و چه مسافتی آب مرا با خود برد اما لحظه ای را که من در منزل قدیمی عمه ام در وسط روستا در یک اتاق بزرگ فوق العاده گرم قرار داشتم یادم می آمد که تمامی روستاییان در حیاط منزل و داخل اتاق به دیدنم می آمدند در حالیکه چشمم باز بود و آب گل آلود از دهان و دماغم خارج می شد احساس کردم که زنده ام و از اینکه عمه ام و دوستانم را می دیدم خوشحال بودم اما ضربات مکرر سنگ ها و همچنین جریانات زیر آب و از طرفی دوری مادرم و یادآوری آب سهمگین رودخانه تجن آزارم می داد و فکر کنم بعد از چندین روز که حالم نسبتاً بهبود یافته بود با خود گفتم آیا می توانم بار دیگر وسوسه ی او تماشا (o, temasha ) نشوم. از شما چه پنهان که انگار که پاسخ مثبتی را در خودم نمی دیدم .